وبلاگ نپتون
وبلاگ نپتون

وبلاگ نپتون

دو تا دانه 

 

دو تا دانه توی خاک حاصلخیز بهاری کنار هم نشسته بودند.

دانه اولی گفت: «من می خواهم رشد کنم! من می خواهم ریشه هایم را هر چه عمیق تر در دل خاک فرو کنم و شاخه هایم را از میان پوسته زمین بالای سرم پخش کنم... من می خواهم شکوفه های لطیف خودم را همانند بیرق های رنگین برافشانم و رسیدن بهار را نوید دهم... من می خواهم گرمای آفتاب را روی صورت و لطافت شبنم صبحگاهی را روی گلبرگ هایم احساس کنم!» و بدین ترتیب دانه روئید.

دانه دومی گفت: «من می ترسم. اگر من ریشه هایم را به دل خاک سیاه فرو کنم، نمی دانم که در آن تاریکی با چه چیزهائی روبرو خواهم شد. اگر از میان خاک سفت

 
، بالای سرم را نگاه کنم، امکان دارد شاخه های لطیفم آسیب ببینند... چه خواهم کرد اگر شکوفه هایم باز شوند و ماری قصد خوردن آنها را کند؟ تازه، اگر قرار باشد شکوفه هایم به گل ننشینند، احتمال دارد بچه کوچکی مرا از ریشه بیرون بکشد. نه، همان بهتر که منتظر بمانم تا فرصت بهتری نصیبم شود.» و بدین ترتیب دانه منتظر ماند.

مرغ خانگی که برای یافتن غذا مشغول کند و کاو زمین بود دانه را دید و در یک چشم بر هم زدن قورتش داد.
 ( باد و خورشید ) 

 

کوهی که شبیه حیوان است. 

 

 

 


روزی خورشید و باد هر دو در حال گفتگو بودند و هر کدام نسبت به دیگری احساس برتری می کرد . باد به خورشید می گفت : من از تو قوی ترم خورشید هم ادعا میکرد که او قدرتمندتر است. گفتند بیاییم امتحان کنیم . خوب حالا چگونه ؟ دیدند مردی در حال عبور است و کتی به تن دارد. باد گفت من می توانم کت آن مرد را از تنش در آورم. خورشید گفت پس شروع کن .باد وزید و وزید. با تمام قدرتی که داشت به زیر کت مرد می کوبید. در این هنگام که مرد دید ممکن است کتش را از دست بدهد ، دکمه ی کتش را بست و با دو دستش محکم آن را چسبید. باد هر چه کرد نتوانست کت را از تنش خارج کند و با خستگی تمام رو به خورشید کرد و گفت عجب آدم سرسختی بود ، هر چه سعی کردم موفق نشدم .مطمئن هستم که تو هم نمی توانی . خورشید گفت تلاشم را می کنم وشروع کرد به تابیدن . پرتوهای پر مهرش را بر سر مرد بارید و او را گرم کرد .

مرد که تا چند لحظه قبل سعی در حفظ کت خود داشت ، متوجه شد که هوا تغییر کرده و با تعجب به خورشید نگریست . دید از آن باد خبری نیست ، احساس آرامش و امنیت کرد . با تلاش مداوم و پر مهر خورشید او نیز گرم شد و دید که دیگر نیازی به اینکه کت را به تن داشته باشد نیست . بلکه به تن داشتن آن باعث آزار و اذیت او می شود . به آرامی کت را از تن به در آورد و به روی دستانش قرار داد. باد سر به زیر انداخت و فهمید که خورشید پر مهر و محبت که پرتوهای خویش را بی منت به دیگران می بخشد از او که به زور می خواست کاری را انجام دهد بسیار قوی تر است . 

  

باور

 

 

روزی دانشمندی آزمایش جالبی انجام داد .او یک اکواریم ساخت و با قرار دادن  یک دیوار شیشه ای  در وسط آکواریم آن را به دو بخش  تقسیم کرد.در یک بخش  ، ماهی بزرگی قرار داشت و در بخش  دیگر ماهی کوچکی که غذای مورد علاقه ماهی بزرگ تر بود .ماهی کوچک فقط غذای ماهی بزرگ بود و دانشمند به او غذای دیگری نمی داد . او برای شکار ماهی کوچک  بارها و بارها به سویش حمله برد، ولی هر بار به دیوار نامریی که وجود داشت برخورد می کرد. همان  دیوار شیشه ای  که او را از غذای مورد  علاقه اش  جدا می کرد .÷س از مدتی ، ماهی بزرگ از حمه  و یورش  به ماهی کوچک دست برداشت .او  باور کرده بود  که رفتن  به آن سوی آکواریم  و شکار ماهی کوچک ، امری محال  و غیر ممکن است .در پایان  دانشمند شیشه  وسط آکواریم  را برداشت  و راه ماهی بزرگ  را باز گذاشت .ولی  دیگر هیچگاه ماهی بزرگ به ماهی  کوچک  حمله  نکرد و به آن سوی  آکواریم  نیز نرفت !

دیوار شیشه ای دیگر وجود نداشت ، اما ماهی بزرگ در ذهنش  دیواری  ساخته بود  که از دیوار  واقعی  سخت تر و بلندتر می نمود و آن دیوار ، دیوار بلند باور خود بود !

باوری که از جنس محدودیت !  باوری به وجود  دیواری  بلند  و غیرقابل عبور ! 

 باوری  از ناتوانی خویش  

 

 

مورچه و شیر  

 

 

مورچه هر روز صبح زود سر کار می‌رفت و بلافاصله کارش را شروع می‌کردبا خوشحالی به میزان زیادی محصول تولید می‌کرد
رئیسش که یک شیر بود، ازاینکه می‌دید مورچه می‌تواند بدون سرپرستی بدین گونه کار کند، بسیار متعجب بود
بنابر این بدین منظور سوسکی را که تجربه بسیار بالایی در سرپرستی داشت و به نوشتن گزارشات عالی شهره بود، استخدام کرد
اولین تصمیم سوسک راه اندازی دستگاه ثبت ساعت ورود و خروج بود
او همچنین برای نوشتن و تایپ گزارشاتش به کمک یک منشی نیاز داشت
عنکبوتی هم مدیریت بایگانی و تماسهای تلفنی را بر عهده گرفت
شیر از گزارشات سوسک لذت می‌برد و از او خواست که نمودارهایی که نرخ تولید
را توصیف می‌کند تهیه نموده که با آن بشود روندها را تجزیه تحلیل کند
او می‌توانست از این نمودارها در گزارشاتی که به هیات مدیره می‌داد استفاده کند
بنابراین سوسک مجبور شد که کامپیوتر جدیدی به همراه یک دستگاه پرینت لیزری بخرد
او از یک مگس برای مدیریت واحد تکنولوژی اطلاعات استفاده کرد
مورچه که زمانی بسیار بهره ور و راحت بود،
از این حذ افراطی کاغذ بازی و جلساتی که بیشترین وقتش را هدر می‌داد متنفر بود
شیر به این نتیجه رسید که زمان آن فرا رسیده که شخصی را به عنوان مسئول واحدی
که مورچه در آن کار می‌کرد معرفی کند
این سمت به جیر جیرک داده شد.
اولین تصمیم او هم خرید یک فرش و نیز یک صندلی ارگونومیک برای دفترش بود
این مسئول جدید یعنی جیر جیرک هم به یک عدد کامپیوتر و یک دستیار شخصی
که از واحد قبلی اش آورده بود، به منظور کمک به برنامه بهینه سازی استراتژیک
کنترل کارها و بودجه نیاز پیدا کرد
اکنون واحدی که مورچه در آن کار می‌کرد به مکان غمگینی تبدیل شده بود که دیگر هیچ کسی در آن جا نمی‌خندید و همه ناراحت بودند
در این زمان بود که جیر جیرک، رئیس یعنی شیر را متقاعد کرد که نیاز مبرم به شروع یک مطالعه سنجش شرایط محیطی وجود دارد
با مرور هزینه‌هایی که برای اداره واحد مورچه می‌شد،
شیر فهمید که بهره وری بسیار کمتر از گذشته شده است
بنابر این او جغد که مشاوری شناخته شده و معتبر بود را برای ممیزی و پیشنهاد راه حل اصلاحی استخدام نمود
جغد سه ماه را در آن واحد گذراند و با یک گزارش حجیم چند جلدی باز آمد،
نتیجه نهایی این بود: تعداد کارکنان زیاد است
حدس می‌زنید اولین کسی که شیر اخراج کرد چه کسی بود؟
مسلماً مورچه؛ چون او عدم انگیزه اش را نشان داده و نگرش منفی داشت

 

 کاش پدرم در کنارم بود  

 
4 ساله که بودم فکر می کردم پدرم هر کاری رو می تونه انجام بده .

5 ساله که بودم فکر می کردم پدرم خیلی چیزها رو می دونه .

6 ساله که بودم فکر می کردم پدرم از همة پدرها باهوشتر.

8 ساله که شدم ، گفتم پدرم همه چیز رو هم نمی دونه.

10 ساله که شدم با خودم گفتم ! اون موقع ها که پدرم بچه بود همه چیز با حالا کاملاً فرق داشت.

12 ساله که شدم گفتم ! خب طبیعیه ، پدر هیچی در این مورد نمی دونه .... دیگه پیرتر از اونه که بچگی هاش یادش بیاد.

14 ساله که بودم گفتم : زیاد حرف های پدرمو تحویل نگیرم اون خیلی اُمله .

16 ساله که شدم دیدم خیلی نصیحت می کنه گفتم باز اون گوش مفتی گیر اُورده .

18 ساله که شدم . وای خدای من باز گیر داده به رفتار و گفتار و لباس پوشیدنم همین طور بیخودی به آدم گیر می ده عجب روزگاریه .

21 ساله که بودم پناه بر خدا بابا به طرز مأیوس کننده ای از رده خارجه

25 ساله که شدم دیدم که باید ازش بپرسم ، زیرا پدر چیزهای زیادی درباره این موضوع می دونه و زیاد با این قضیه سروکار داشته .

30 ساله بودم به خودم گفتم بد نیست از پدر بپرسم نظرش درباره این موضوع چیه هرچی باشه چند تا پیراهن از ما بیشتر پاره کرده و خیلی تجربه داره .

40 ساله که شدم مونده بودم پدر چطوری از پس این همه کار بر میاد ؟ چقدر عاقله ، چقدر تجربه داره .



50 ساله که شدم ... !

حاضر بودم همه چیز رو بدم که پدر برگرده تا من بتونم باهاش دربارة همه چیز حرف بزنم !

اما افسوس که قدرشو ندونستم ...... خیلی چیزها می شد ازش یاد گرفت !

حالا اگه اون هست و تو هم هستی یه خورده ......

 
قانون صف:
اگر شما از یک صف به صف دیگری رفتید، سرعت صف قبلی بیشتر از صف فعلی خواهد شد.
 
قانون تلفن:
اگر شما شماره‌ای را اشتباه گرفتید، آن شماره هیچگاه اشغال نخواهد بود. 
 
قانون تعمیر:
 
بعد از این که دست‌تان حسابی گریسی شد، بینی شما شروع به خارش خواهد کرد.
قانون کارگاه:
اگر چیزی از دست‌تان افتاد، قطعاً به پرت‌ترین گوشه ممکن خواهد خزید.
قانون معذوریت:
 
اگر بهانه‌تان پیش رئیس برای دیر آمدن پنچر شدن ماشین‌تان باشد، روز بعد واقعاً به خاطر پنچر شدن ماشین‌تان، دیرتان خواهد شد.
قانون حمام:
 
وقتی که خوب زیر دوش خیس خوردید تلفن شما زنگ خواهد زد.
قانون روبرو شدن:
 
احتمال روبرو شدن با یک آشنا وقتی که با کسی هستید که مایل نیستید با او دیده شوید افزایش می‌یابد. 
 
قانون نتیجه:
 
وقتی می‌خواهید به کسی ثابت کنید که یک ماشین کار نمی‌کند، کار خواهد کرد. 
 
قانون بیومکانیک:
 
نسبت خارش هر نقطه از بدن با میزان دسترسی آن نقطه نسبت عکس دارد. 
 
قانون تئاتر:
 
کسانی که صندلی آنها از راه‌روها دورتر است دیرتر می‌آیند. 
 
قانون قهوه:
 
قبل از اولین جرعه از قهوه داغتان، رئیس‌تان از شما کاری خواهد خواست که تا سرد شدن قهوه طول خواهد کشید.
 
 
 
 
 
 
موشی در خانه صاحب مزرعه تله موش دید و به مرغ و گوسفند و گاو خبر داد.همه گفتند تله موش مشکل توست به ما ربطی ندارد.ماری در تله افتاد و زن مزرعه دارراگزید.از مرغ برایش سوپ درست کردند گوسفند را برای عیادت کنندگان سر بریدند وگاو رابرای مراسم ترحیم کشتند.و در این مدت موش از سوراخ دیوار نگاه میکردو به مشکلی که به دیگران ربطی نداشت فکر میکرد. 
 
 
غضنفر کارخونه ی سوسیس کالباس میزنه ، رو بسته بندی محصولاتش مینویسه : تهیه شده از گاو تازه !!!ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
غضنفر اینا از قرنها پیش با فناوری نانو آشنا بودند !
نانو خیار ، نانو گوجه ، نانو رب ، نانو هندوانه
نانو خربزه ، نانو ماست ، نانو آبدوغ ، نانو بادمجان !
و همچنان پیشرفت ادامه دارد !
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
به غضنفر میگن اسب تندتر میتونه بدوه یا خر؟
میگه تعریف از خودم نباشه خر.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
غضنفر رئیس فدراسیون شطرنج میشه ۵تا قانون میذاره
۱. اسب نمیتونه فیل رو بزنه چون فیل قویتره !
۲. خر هم باید بازی کنه !
۳.خر میتونه همه رو بزنه !
۴. هیچکی نمیتونه خر رو بزنه !
۵. اصلا خر شاهه
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
قبض آب غضنفر زیاد میاد
به بچه هاش میگه ، فردا که رفتم پرینت آب رو گرفتم
معلوم میشه کی هی میره دستشویی !!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شب عروسی غضنفر بهش میگن بابات مُرد
میگه : حالا این مسخره بازیای بابامو ببینا !
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
غضنفر شب قبل از خواستگاری زنگ میزنه به دختره میگه :
الو ! سوالای فردای بابات رو نداری ؟؟
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یارو خسیس تصادف کرده بود وسط خیابون نشسته بود میزد تو سرش می گفت ماشینم داغون شد! بدبخت شدم خاک تو سر شدم…افسر رفت بهش گفت بدبخت اینقد حرص ماشینتو میزنی نفهمدی دست چپت از مچ قطع شده…یارو یه نگاه به دستش کرد گف:یاحضرت عباس ساعتم……! 

 اکثردانشجو ها نمره ی خوبی نگرفتند الایکی   

 ورقه ی این دانشجو همه  استادان راشگفت زده کرد  تمام ورقه سفید بود بالای ورقه نوشته بود (شجاعت یعنی این!)تمام استادان به این ورقه نمره20 دادنند. 

 

صاحب ورقه دکتر علی شریعتی 

 

(مس)

 
(مس)
 
 
 
 
 

شخصی در یک تست هوش دردانشگاه که جایزه یک میلیون دلاری براش تعیین شده شرکت کرده .

 

سوالات این مسابقه به شرح زیر میباشد :

 

1-جنگ 100 ساله چند سال طول کشید؟

الف-116 سال ب-99 سال ج-100 سال د- 150 سال

آن شخص از این سوال بدون دادن جواب عبور کرد .

 

2-کلاه پانامایی در کدام کشور ساخته میشود؟

الف-برزیل ب-شیلی ج-پاناما د-اکوادور

آن ازدانش اموزان دانشگاه برای جواب دادن کمک خواست .

 

3-مردم روسیه در کدام ماه انقلاب اکتبر را جشن میگیرند؟

الف-ژانویه ب-سپتامبر ج-اکتبر د-نوامبر

آن شخص از خدا کمک خواست .

 

4-کدام یک از این اسامی اسم کوچک شاه جورج پنجم بود؟

الف-ادر ب-البرت ج-جورج د-مانویل

آن شخص این سوال رو با پرتاب سکه جواب داد .

 

5-نام اصلی جزایر قناری واقع در اقیانوس ارام از چه منبعی گرفته شده است؟

الف-قناری ب-کانگرو ج-توله سگ د-موش صحرایی

آن شخص از خیر یک میلیون دلار گذشت .  

 

 

منظومه ی شمسی

منظومه ی شمسی دارای یک ستاره به نام خورشید و نه سیاره است. خورشید در مرکز منظومه شمسی قرار دارد و نه سیاره به ترتیب  عطارد، زهره ، زمین ، مریخ ، مشتری ، زحل ،اورانوس ، نپتون و پلوتون می باشند که به دور خورشید می گردند.

مشتری بزرگ ترین سیاره و پلوتون کوچک ترین سیاره منظومه شمسی است . در بین مریخ و مشتری کمربند سیارک ها (شهاب سنگ ها) وجود دارد . موجودات زنده  فقط درسیاره زمین زندگی می کنند . در سیاره مشتری لکه ی سرخ رنگ بزرگی وجود دارد که در واقع یک طوفان بسیار بزرگ است. دانشمندان احتمال می دهند که این لکه تا چند سال دیگر از بین برود. بزرگ ترین کوه آتشفشان منظومه شمسی در سیاره مریخ قرار دارد. البته پلوتو دیگر سیاره نیست.

معما

سوأل اول :

فرض کنید در یک مسابقه دوی سرعت شرکت کرده اید. شما از نفر دوم سبقت می گیرید حالا نفر چندم هستید؟  

 

سوأل دوم:

اگر شما توی همون مسابقه از نفر آخر سبقت بگیرید، نفر چندم خواهید شد؟  

سوأل سوم:

ریاضیات فریبنده!!!  این سوأل رو فقط ذهنی حل کنید. از قلم و کاغذ و ماشین حساب استفاده نکنید.

    عدد 1000 رو فرض کنید. 40 رو به اون اضافه کنید. حاصل رو با یک 1000 دیگه جمع کنید. عدد 30 رو به جواب اضافه کنید. با یک هزار دیگه جمع کنید. حالا 20 تا دیگه به حاصل جمع، اضافه کنید. 1000 تای دیگه جمع کنید و نهایتاً 10 تا دیگه به حاصل اضافه کنید. حاصل جمع بالا چنده؟  

پدر ماری، پنج تا دختر داره: 1-Nana  2- Nene  3- Nini  4- Nono. اسم پنجمی چیه؟

  جواب: Nunu؟

 





 

ارزیابی 

۱ فراعالی 

۲عالی    

۳خوب

۴ متوسط

۵ بد

۶مادون بد